حکایت ۲۹. یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که …

گوش کنیدListen

[00:00.39] یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت
[00:04.53] و همّت خواست که:
[00:07.14] «روز و شب به خدمت سلطان مشغولم
[00:10.63] و به خیرش امیدوار
[00:12.75] و از عُقوبتش ترسان.»
[00:15.48] ذوالنّون بگریست و گفت:
[00:18.33] «اگر من خدای را عزّ و جلّ،
[00:21.46] چنین پرستیدمی که تو سلطان را،
[00:25.92] از جمله صِدّیقان بودمی.»
[00:29.94]
[00:29.94] گر نه امّید و بیمِ راحت و رنج
[00:34.38] پای درویش بر فَلَک بودی
[00:39.15] وَر وزیر، از خدا بترسیدی
[00:42.72] همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی

نکته‌هاTips

یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست که: «روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عُقوبتش ترسان.» ذوالنّون بگریست و گفت: «اگر من خدای را عزّ و جلّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صِدّیقان بودمی.»
ذوالنّون مصری: از عارفان مشهور قرن سوم هجری.Zu’n-Nun of Egypt [1]
صِدّیق: بنده خاصّ خداrighteous

گر نه امّید و بیمِ راحت و رنج

پای درویش بر فَلَک بودی [2]

وَر وزیر، از خدا بترسیدی

همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی

گر نه: اگر نبودwere it not
فَلَک: آسمانsky
مَلِک: پادشاهking
مَلَک: فرشتهangle

ترجمه‌هاTranslations

ترجمه 1: Edward Eastwick
یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست که: «روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عُقوبتش ترسان.» ذوالنّون بگریست و گفت: «اگر من خدای را عزّ و جلّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صِدّیقان بودمی.»
گر نه امّید و بیمِ راحت و رنج
پای درویش بر فَلَک بودی
وَر وزیر، از خدا بترسیدی
همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی
A vazir went to Zū’l-nūn, of Egypt, and requested the aid of his prayers, saying, “I am day and night employed in the service of the Sultan, hoping for his favour, and dreading his wrath.” Zū’l-nūn wept, and said, “If I had feared the Most High God as thou dost the Sultan, I should have been of the number of the just.”
STANZA.
Could the holy darwesh cease from worldly joy and sorrow,
On the sky his foot would be;
And the vazir for himself angelic light would borrow,
Served he God as royalty.[3]
ترجمه 2: Sir Edwin Arnold
یکی از وزرا پیش ذوالنّون مصری رفت و همّت خواست که: «روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عُقوبتش ترسان.» ذوالنّون بگریست و گفت: «اگر من خدای را عزّ و جلّ، چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صِدّیقان بودمی.»
گر نه امّید و بیمِ راحت و رنج
پای درویش بر فَلَک بودی
وَر وزیر، از خدا بترسیدی
همچنان کز مَلِک، مَلَک بودی
A vezier paid a visit to Zulnun Misri and asked for his favour, saying: ‘I am day and night engaged in the service of the sultan and hoping to be rewarded but nevertheless dread to be punished by him.’ Zulnun wept and said: ‘Had I feared God, the great and glorious, as thou fearest the sultan, I would be one of the number of the righteous.’
If there were no hope of rest and trouble
The foot of the dervish would be upon the sphere
And if the vezier feared God
Like the king he would be king.
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج
گلستان سعدی به خط محمدحسین کشمیری و نقاشی مانوهار داس نسخهٔ کتابخانهٔ دیجیتال دانشگاه کمبریج

[1]Zu’n-Nun of Egypt: (ca. 796-861): a famous early Sufi renowned for his asceticism.

[2]پای درویش بر فلک بودی: پای درویش بر روی آسمان می‌رسید. معنای استعاری: او به مقام‌های بلند عرفانی می‌رسید.

The feet of the dervish would reach the sky. fig. meaning: He would reach high mystical positions.

[3]There is a very elegant turn in the original, which cannot be imitated in English: مَلِک malik is “a king,” and مَلَک malak “an angel.”

Post a comment

Leave a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا