دوّمین حکایت منتخب از دفتر اول «مثنوی معنوی» مولانا، حکایت زیبای «طوطی و بقال» است، در این حکایت مولانا به زیبایی در مورد انسانهای ظاهربین و کسانی که مقایسههای بیجا انجام میدهند صحبت کرده و سعی میکند که این دسته از انسانها را به وسیلهی این حکایت هوشیار کند.
The second selected story from the first book of Masnavi Ma’navi by Molavi (Rumi) is the beautiful tale of The Parrot and the Grocer. In this story, Molavi masterfully discusses superficial people and those who make inappropriate comparisons, aiming to awaken them through this tale.
حکایت بَقّال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان | ||
داستان بَقّال و روغن ریختن طوطی در مغازه ی او | ||
The story of the greengrocer and the parrot and the parrot’s spilling the oil in the shop. | ||
1 | بود بَقّالی و وِی را طوطیی | خوشنَوا و سبز و گویا طوطیی |
بقّالی بود که طوطیای داشت | آن طوطی خوشآواز، سبز رنگ و سخنگو بود | |
There was a greengrocer who had a parrot, a sweet-voiced green talking parrot. | ||
2 | بر دُکان بودی نِگَهبانِ دُکان | نُکته گُفتی با همه سوداگران |
طوطی از دکان مراقبت میکرد | و با مشتریان هم صحبت میشد و شوخی میکرد. | |
(Perched) on the bench, it would watch over the shop (in the owner’s absence) and talk finely to all the traders. | ||
3 | در خِطابِ آدمی ناطِق بُدی | در نَوای طوطیان حاذِق بُدی |
در سخن گفتن با آدمیان زبان گویایی داشت | و در نغمه خوانی میان طوطیان ماهر بود. | |
In addressing human beings it would speak (like them); it was (also) skilled in the song of parrots. | ||
4 | خواجه روزی سوی خانه رَفته بود | بر دکان طوطی نِگهبانی نِمود |
صاحبِ مغازه روزی به خانه رفته بود | طوطی در دکان نگهبانی میداد | |
* | The master one day had gone home, The parrot kept watch over the shop alone. | |
5 | گُربهای بَرجَست ناگَه بر دُکان | بَهر موشی، طوطِیَک از بیمِ جان |
ناگهان گربهای به دکان پَرید | برای گرفتن موشی، طوطی از ترس جانش | |
* | A cat suddenly leaped onto the shop, Chasing a mouse, the parrot, in fear for its life, took off. | |
6 | جَست و از صَدر دکان سویی گُریخت | شیشههای روغنِ گُل را بِریخت |
از بالای دکّان به سویی پرید | ناگهان شیشههای روغن گل را ریخت و شکست. | |
(Once) it sprang from the bench and flew away; it spilled the bottles of rose-oil. | ||
7 | اَز سوی خانه بیامَد خواجهاَش | بر دُکان بِنشَست فارِغ خواجهوَش |
صاحب طوطی از خانه به مغازه آمد | و با خیال آسوده، مانند بزرگان در مغازه نشست. | |
Its master came from the direction of his house and seated himself on the bench at his ease as a merchant does. | ||
8 | دید پُر روغَن دکان و جاش {جامه} چَرب | بَر سَرش زَد گَشت طوطی کَل زِ ضَرب |
مرد بقّال دید که مغازه پر از روغن و لباسها (وسایل) چرب شده است | چنان ضربهای بر سر طوطی زد که ازشدت ضربه طوطی کچل شد. | |
(Then) he saw the bench was full of oil and his clothes greasy; he smote the parrot on the head: it was made bald by the blow. | ||
9 | روزَکی چَندی سُخَن کوتاه کَرد | مَرد بَقّال از نِدامَت آه کَرد |
طوطی چند روزی ساکت شد و سخن نگفت | مرد بقال از پشیمانی آه میکشید. | |
For some few days it refrained from speech; the greengrocer, in repentance, heaved deep sighs, | ||
10 | ریش بَرمیکند و میگُفت: اِی دَریغ | کآفتابِ نِعمَتَم شُد زیرِ میغ |
مرد بقال با ناراحتی موهای صورتش را میکند و میگفت افسوس | که آن نعمت و نیکویی (منظور طوطی سخنگو است) را از دست دادم | |
Tearing his beard and saying, “Alas! the sun of my prosperity has gone under the clouds. | ||
11 | دَستِ مَن بِشکَسته بودی آن زَمان | چون زَدم مَن بَر سَرِ آن خوشزَبان |
ای کاش آن زمان دستم میشکست | وقتی بر سر طوطی خوشآوازم زدم | |
Would that my hand had been broken (powerless) at the moment when I struck (such a blow) on the head of that sweet-tongued one?” | ||
12 | هَدیهها میداد هَر دَرویش را | تا بیابَد نُطقِ مُرغِ خویش را |
مرد بقّال به هر نیازمندی کمک میکرد | تا شاید طوطی دوباره سخن بگوید. | |
He was giving presents to every dervish, that he might get back the speech of his bird. | ||
13 | بَعدِ سه روز و سه شَب حِیران و زار | بَر دکان بِنشَسته بُد نُومیدوار |
خواجه بعد از سه شبانه روز سرگردان و نالان | و نا امید در دکّانش نشسته بود. | |
After three days and three nights, he was seated on the bench, distraught and sorrowful, like a man in despair, | ||
14 | با هِزاران غُصّه و غَم گَشته جُفت | کِای عَجَب این مرغ کِی آیَد به گُفت |
با غم و غصه فراوان | در عجب بود که این طوطی چه زمانی دوباره سخن خواهدگفت | |
* | Paired with thousands of sorrows and grief, Oh, wonder! When will this bird speak? | |
15 | مینِمود آن مرغ را هر گُون شِگِفت | وَز تَعَجُّب لَب به دَندان میگِرِفت |
به طوطی کارهای شگفتانگیز نشان میداد | و از سخن نگفتن او مُتعجّب بود | |
Showing the bird every sort of hidden (unfamiliar) thing (in the hope) that maybe it would begin to speak. | ||
16 | ناگَهانی جولَقیای میگُذَشت | با سَرِ بیمو چو پُشتِ طاس و طَشت |
روزی دَرویشی سر برهنه از آن جا میگذشت | که سرش مانند پشت تشتِ بزرگ صاف بود. | |
Meanwhile a bare-headed dervish, clad in a jawlaq (coarse woollen frock), passed by, with a head hairless as the outside of bowl and basin. | ||
17 | طوطی اَندر گُفت آمَد دَر زَمان | بانگ بَر دَرویش بَرزَد کِای فُلان |
طوطی ناگهان شروع به سخن گفتن کرد | شخص فقیر را صدا زد که: ای فلانی! | |
Thereupon the parrot cried to the dervish, as rational persons (might have done). | ||
18 | کَز چهای کَل؟ با کَلان آمیختی | تو مَگر از شیشه روغَن ریختی؟ |
تو چرا کچل شدی و در جمع کچلها در آمدی؟ | تو هم مگر شیشههای روغن را ریختهای؟ | |
How were you mixed up with the bald, O baldpate? Did you, then, spill oil from the bottle?” | ||
19 | از قیاسَش خَنده آمَد خَلق را | کاو چو خود پِنداشت صاحِب دَلق را |
مردم از مقایسه نادرست طوطی خندیدند، | چون او آن مرد فقیر بی مو را مثل خود تصوّر کرده بود. | |
The bystanders laughed at the parrot’s inference, because it deemed the wearer of the frock to be like itself. | ||
20 | کارِ پاکان را قیاس از خود مَگیر | گَر چه مانَد دَر نِبِشتَن شیر و شیر |
عمل انسانهای پاک را با عمل خود مُقایِسه نکن | هر چند دو کلمۀ شیر درّنده و شیر خوردنی در نوشتن یکسان هستند. | |
Do not measure the actions of holy men by (the analogy of) yourself, though shér (lion) and shír (milk) are similar in writing. | ||
21 | هر دو گُون زَنبور خوردند از مَحَل | لیک شد زآن نیش و زین دیگَر عَسَل |
هر دو نوع زنبور (زنبور عسل و زنبور وحشی) از یک محل تغذیه میکنند، | اما این تغذیه در یکی عسل تولید میکند و در دیگری تبدیل به نیش زَهرآلود میشود. | |
Both species of zanbúr ate and drank from the (same) place, but from that one (the hornet) came a sting, and from this other (the bee) honey. | ||
22 | هر دو گون آهو گِیا خوردَند و آب | زین یکی سِرگین شُد و زآن مُشکِ ناب |
هر دو نوع آهو، آب و گیاه میخورند | امّا این تغذیه در یک نوع تبدیل به فضولات میشود (آهوی معمولی) و در دیگری (آهوی ختن) به مُشک خالص تبدیل میگردد. | |
Both species of deer ate grass and drank water: from this one came dung, and from that one pure musk. | ||
23 | هر دو نِی خوردند از یِک آبخَور | این یکی خالی و آن پُر از شِکَر |
هر دو نوع نی از یک نوع آب تغذیه میکنند | امّا این آب در یکی تبدیل به نیشکر و در دیگری تبدیل به نیِ توخالی میشود. | |
Both reeds drank from the same water-source, (but) this one is empty and that one full of sugar. | ||
24 | صَد هِزاران این چِنین اَشباه بین | فَرقِشان هَفتاد ساله راه بین |
هزاران گونه از این شباهتهای ظاهری وجود دارد | امّا این شباهتها فقط در ظاهر است و تفاوت میان آنها بسیار زیاد است. | |
Consider hundreds of thousands of such likenesses and observe that the distance between the two is (as great as) a seventy years’ journey. | ||
25 | این خُورَد گَردَد پَلیدی زو جُدا | آن خُورَد گَردَد هَمه نورِ خُدا |
انسانی با خوردن غذا فقط کثیفی و مَدفوع تولید میکند | فرد دیگری وجودش سَرشار از نور الهی است | |
This one eats, and filth is discharged from him; that one eats, and becomes entirely the light of God. | ||
26 | این خُورَد زایَد همه بُخل و حَسَد | وآن خُورَد زایَد همه نورِ اَحَد |
فردی حاصلِ وجودش فقط خِسَّت و حسادت است | فرد دیگری نور خدای یکتا در وجودش است | |
This one eats, (and of him) is born nothing but avarice and envy; that one eats, (and of him) is born nothing but the Light of the One (God). | ||
27 | این زمینِ پاک و آن شورهست و بَد | این فِرشتهی پاک و آن دیو است و دَد |
انسان نیکوصفت مانند زمین حاصِلخیز است و انسان پلید مانند زمین شورهزار | انسان نیک مانند فرشتگان پاک است و انسان بد مانند دیوان و حیوانات وحشی است | |
This one is good (fertile) soil and that one brackish and bad; this one is a fair angel and that one a devil and wild beast. |
مرد بَقّالی طوطی بسیار زیبا و خوشصدایی داشت که با تمام مُشتَریان صُحبَت و آنها را سرگرم میکرد. هرگاه مرد بقال از دُکان بیرون میرفت او مُواظِب همه چیز بود. «بود بقّالی و وِی را طوطیی خوشنَوایی، سبز گویا طوطیی در دُکان، بودی نگهبانِ دکان نکته گفتی با همه سوداگران» |
| ||||||||||||||||||
روزی گربهای به طَلب شِکار موشی به دُکان آمد و طوطی که با دیدنِ گُربه ترسیده بود، جَستی زد و پرواز کرد و باعث ریختن شیشههای روغنِ گل شد. «جست از سوی دکان، سویی گُریخت شیشههای روغنِ گُل را بریخت» |
| ||||||||||||||||||
مرد بقُال از خانه به دکان آمد و دکان را به هم ریخته و چرب دید، عصَبانی شد و بر سر طوطی زد و طوطی بر اثر این ضربه کَچَل شد. «دید پُر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، گشت طوطی کَل ز ضرب» |
| ||||||||||||||||||
به خاطر ضربهای که مرد بقال به سر طوطی زده بود، طوطی دیگر حرف نمیزد و همین باعِث پَریشانحالی مرد بقال شده بود. ناراحت بود و مُدام خودش را سَرزَنش میکرد و به هر درویش پولی میداد به امید آنکه طوطی دوباره به حرف بیاید. «روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت، آه کرد ریش بر میکَند و میگفت: ای دَریغ کآفتاب نعمتم شد زیر میغ» |
| ||||||||||||||||||
یک روز دَرویشی کَچَل از جلوی دکان مرد بقال میگذشت، طوطی آن مرد را دید و همان لحظه به حرف آمد و گفت: «ای مرد کچل! تو چطور به کچلها پیوستهای؟ مگر تو هم شیشه روغن را ریختهای؟» اینکه طوطی کچلیِ مرد را با خود مُقایسه کرده بود، باعث خنده دیگران شد. «از قیاسش خَنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت، صاحبدلق را» |
| ||||||||||||||||||
مولانا با چند نِمونه، تمثیلِ داستان را به زیبایی شرح میدهد و میگوید: هر دو نوع زنبور، هم زنبورِ عسَل و هم زنبور مَعمولی، از یک گُل تَغذیه میکنند ولی از یکی عسل به دست میآید و از آن یکی نیش. «هردو گون زنبور خوردند از محل لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل» |
| ||||||||||||||||||
هر دو آهو، هم آهوی معمولی و هم آهوی خُتَن، گیاه و آب میخورند، ولی از یکی مَدفوع حاصل میشود و از آن یکی مُشکِ مُعطَّر. «هر دو گون آهو گیا خوردند و آب زین یکی سِرگین شد و ز آن مُشک ناب» |
| ||||||||||||||||||
هر دو نوع نِی، هم نی معمولی و هم نِیشِکر از یک جا آب میخورند ولی یکی خالی از شِکَر است و دیگری پُر از شکر. «هر دو نی خوردند از یک آبخور این یکی خالی و آن دیگر شکر» |
| ||||||||||||||||||
سِپس میگوید: صدهزار مِثال این چنینی وجود دارد که در ظاهر یکی بوده ولی میان ذات آنها تَفاوُت فراوانی است. «صد هزاران زین چنین اَشباه بین فرقِشان هفتاد ساله راه بین» |
| ||||||||||||||||||
انسانی غذا میخورد و تمامِ آن غذا تبدیل به پَلیدی میشود ولی دیگری همان غذا را میخورد و تمام وجودش نورِ خدا میشود. «این خورد، گَردَد پلیدی زو جدا آن خورد، گردد همه نور خدا» |
| ||||||||||||||||||
کسی غذا خورده و تمام وُجودش، بُخل و حِسادَت است، اما دیگری آن غذا را خورده و وُجودش سَرشار از عشق اِلهی میشود. «این خورد، زایَد همه بخل و حَسد آن خورد، زاید همه عشق اَحَد» |
| ||||||||||||||||||
اَنبیا و اُولیای حَق مثل زمینِ پاک و حاصلخیز و مانند فِرشتِگان پاک هستند و کافِران مانند زمینِ شورهزار و دیو و حیوانات وَحشی. «این زمین پاک و آن شوره است و بد این فرشته پاک و آن دیو است و دَد» |
|
بیایید یکبار دیگر لغات و عبارات این درس را مرور کنیم. | Let's review the words and expressions of this lesson once more. |
بخش | مهمّ | فارسی | English |
---|---|---|---|
P2 | بَقّال: خواربارفروش | Grocer | |
P2 | دُکان: مَغازه، محلّ کَسب و کار | shop, store, place of business | |
P2 | مُواظِب: مُراقب | watchful, alert | |
P2 | خوشنَوا: خوشآواز | sweet-voiced | |
P2 | نکته: مَطالِب جالب و دَقیق | tip, point | |
P2 | سوداگر: بازرگان، تاجِر | merchant, trader | |
P2 | گُریخت: فَرار کرد | escaped | |
P2 | به هم ریخته: نامُنظّم | messy, disorganized | |
P2 | کَچَل: بیمو، طاس | bald, hairless | |
P2 | ضرب: ضربه | blow, hit | |
P2 | پَریشانحالی: دَرماندِگی | distress, helplessness | |
P2 | مُدام: پیوَسته، هَمیشه | constantly, always | |
P2 | سَرزَنش میکرد: مَلامَت میکرد | blamed himself | |
P2 | سَخن کوتاه کرد: سخن نگفت | fell silent, stopped speaking | |
P2 | ندامت: پَشیمانی | regret, remorse | |
P2 | آه کرد: آه و نالِه کرد | sighed, lamented | |
P2 | ریش: موی صورت مردان | beard | |
P2 | ای دَریغ: اَفسوس | alas, oh regret | |
P2 | میغ: اَبر | cloud | |
P2 | دَرویش: فَقیر، صوفی | dervish, poor man, Sufi | |
P2 | پیوستن: مُلحَق شدن، اَفزوده شدن | to joined | |
P2 | قیاس: مُقایسه | comparison | |
P2 | خَنده آمد خلق را: مردُم به خَنده افتادند | the people burst into laughter | |
P2 | کو: که او | that he | |
P2 | پنداشت: تَصوُّر کرد | thought, imagined | |
P2 | صاحبدلق: دَرویش | one who wears a cloak, dervish | |
P2 | شرح: توضیح | explanation | |
P2 | مَعمولی: عادّی | ordinary, common | |
P2 | تَغذیه میکنند: میخورند | feed on, consume | |
P2 | گون: نوع، گونه | type, kind | |
P2 | لیک: وَلی | but, however | |
P2 | مُشک: ماده سیاهرنگ و خوشبویی که در نافِ نوعی آهو تولید میشود. | Musk (a black, fragrant substance produced in the navel of a type of deer) | |
P2 | گیا: گیاه | plant | |
P2 | سِرگین: فَضله چارپایان، پِهِن، مَدفوع | dung, animal droppings, feces | |
P2 | ناب: خالِص | pure, genuine | |
P2 | نِی: گیاهی بلند، توخالی و بَندبَند که در مناطق مرطوب میروید | reed, cane | |
P2 | نِیشِکر: نوعی از نی که از آن شکر به دست میآورند | sugarcane (a type of reed from which sugar is extracted) | |
P2 | آبخور: سرچِشمه | water source, spring | |
P2 | ظاهر: پیدا و آشکار | apparent, visible | |
P2 | ذات: درون، حَقیقَتِ هر چیز | inner nature, essence | |
P2 | اَشباه: جمعِ شبیه؛ مانندها، مثلها | similarities, likenesses (plural of شبیه) | |
P2 | فرق: تَفاوُت | difference | |
P2 | پَلیدی: ناپاکی | impurity, filth | |
P2 | زو: از او | from him | |
P2 | همه: تمامِ، همِگی | all, entirely | |
P2 | بُخل: خِسَّت، خَسیس بودن | stinginess, greed | |
P2 | حِسادَت: حسد بُردن، رِشک بُردن | jealousy, envy | |
P2 | سَرشار: لَبریز، پُر | overflowing, full | |
P2 | اِلهی: خُدایی | divine, godly | |
P2 | زایَد: تولید کردن | produces, gives rise to | |
P2 | حَسد: حِسادَت | jealousy, envy | |
P2 | اَحَد: یکی از نامهای خداوند؛ یک، یکی | a name of God (referring to His oneness); One | |
P2 | اَنبیا: جمعِ نبی؛ پیامبران | prophets (plural of نبی) | |
P2 | اُولیا: جمعِ ولی؛ یار، دوست | saints, friends of God (plural of ولی) | |
P2 | حاصلخیز: باروَر، دارایِ مَحصول | fertile, productive | |
P2 | کافِر: بیدین | Infidel, disbeliever | |
P2 | شورهزار: زمینِ بیحاصِل | salt flat, barren land | |
P2 | دیو: موجودی خیالی شبیه به انسان، اما بسیار تنومند و زشت دارای شاخ و دُم، ابلیس، شیطان | demon, devil (a mythical creature resembling a human but large, ugly, with horns and a tail) | |
P2 | دَد: حیوان وَحشی | wild animal, beast |