گوش کنیدListen
گوش کنید و بخوانید. Listen and read.
سَعدی از مهمترین شاعرانِ ایران است. اُستادانِ اَدَبیّات او را از پایههای ادبیّاتِ فارسی میدانند. حتّی سَعدی را خُداوَندِ سُخَن نامیدهاند. گُلستان و بوستان مهمترین کتابهای سَعدی هستند. این دو کتاب در زمانهای مُختَلِف به زبانهای گوناگون دنیا تَرجُمه شدهاند. 🗺️ کلمه ها و عبارت هایی که دو ستاره (**) دارند در گفتگوی روزمره کاربرد خیلی زیادی دارند و مهم است که آنها را یاد بگیریم و بتوانید در جمله به کارشان ببرید.راهنمای مطالعهReading Guide
یک بار دیگر متن را بخوانید و کلمات و عبارات جدید را به خاطر بسپارید. Read the text again and remember the new words and phrases. ایران سرزمینِ شاعرانِ بزرگ و فارسی زبانِ شِعر است. تاکنون شاعرانِ زیادی به زبان فارسی شعر گفتهاند. شعرهای اَغلبِ آنان نیز زیباست. اما شعر و سُخَن بعضی از آنها جایِ خاصّی در زبانِ فارسی دارد. سُخَن: گُفتار، کلام speech پایه: اساس، بنیاد foundation, base خُداوَند: صاحب master, lord گُلستان: باغ گلها garden of flowers بوستان: باغ، پارک orchard مُختَلِف: گوناگون، متنوع different, various سَعدى حدودِ هَشتصد سالِ پیش در شیراز به دنیا آمد. روزهای خوبِ کودکی را در کنارِ پدر و مادر گُذَراند؛ روزهایی که مثلِ عُمرِ گُلِ سُرخ کوتاه بودند. در دَوازده سالِگی پدرش را از دست داد. عُمر: زندگی، دورانِ زندگی life, lifespan سُرخ: قرمز red پدرش را از دست داد: پدرش فوت کرد his father passed away سعدی در شیراز دَرس خواند. شاگردِ خوبی بود، اما بر خَلافِ دوستانش نِمیخواست تمامِ روز را تنها با درس خواندن یا بازی بِگُذَراند. او کُنجکاو بود؛ زیاد گَردِش میکرد، زندگیِ مردم را از نزدیک میدید و هر چیزِ کوچکی او را به فکر کردن وا میداشت. بر خَلافِ: بر عَکسِ، مُتفاوت از unlike, contrary to کُنجکاو: جُستجوگر، علاقهمند به دانستن curious, inquisitive وا داشتن: وادار کردن، مجبور کردن to compel, to encourage وقتی به بیست سالگی رسید، برای اِدامهیِ تَحصیل به دانشگاهِ نِظامیهی بَغداد رفت. آن روزها، نظامیه، دانشگاهِ بزرگ و مُهمّی بود. سعدی در نِظامیه زبانِ عَرَبی، قُرآن و درسهایِ دینی آموخت. تَحصیل: آموزش، یادگیری education, studying نِظامیه: دانِشگاهِ مَشهور در دورانِ اسلامی a famous medieval Islamic university آموختن: یاد گرفتن to learn او خیلی با اِستِعداد بود، از اینرو به زودی همه او را شناختند. از اِبتدای جوانی او شعرهای زیبایی میسُرود. دوستانش به دورِ او جمع میشدند و به شعرهایش گوش میکردند. با اِستِعداد: باهوش talented, gifted سُرودن: شعر گفتن، نَظم کردن to compose poetry بیشترِ هَمکِلاسیهایِ سعدی بعد از تَمامشدنِ درسهایشان به سُراغِ زندگی خود رفتند؛ بَعضیها گوشهنِشین شدند و بَعضیها عالِمِ دین. اما سعدی کسی نبود که در یک جا آرام بگیرد و فَقَط به آیندهیِ خودش فکر کند. او میخواست دنیا را بشناسد. میخواست مردمِ جَهان را بِبینَد. به سُراغِ چیزی رفتن: دُنبالِ چیزی رفتن، مَشغولِ چیزی شدن to pursue something, to go after something گوشهنِشین: دور از اِجتماع recluse, hermit عالِم: دانِشمند scholar عالِمِ دین: دانِشمند مَذهَبی، فَقیه religious scholar, theologian آرام گرفتن: در جایی ماندن to settle down بنابراین از شهری به شهرِ دیگر سَفَر کرد. بیابانها، دَشتها و دریاها را زیرِ پا گذاشت؛ با فَرهَنگهای مُختَلِف آشنا شد؛ زندگیِ پادشاهان، دُزدان، عابِدان، گِدایان و پِیروانِ دینهای مختلف را از نزدیک مُشاهِده کرد. زیرِ پا گذاشتن: رفتن، گُذَر کردن to cross, to journey through عابِد: پرستنده worshipper, devout person گِدا: فَقیری که برای زندگی از دیگران کُمک میگیرد beggar, destitute person پِیرو: دُنبالکُننده (یک دین یا فردِ خاص) follower, adherent مُشاهِده کردن: دیدن to observe, to witness سفرهای دور و دِرازِ او بیشتر از بیست سال طول کشید. او شهرها و کِشوَرهای مُختَلِفی را زیرِ پا گُذاشت. جاهایی مِثلِ دَمِشق، موصِل، شام، حِجاز، یَمَن، روم، هِند و … را از نزدیک دید. گفتوگو با مردم او را به قِصّهگویی تَوانا تَبدیل کرد. دور و دِراز: طولانی، گُستَرده long and extensive طول کشیدن: اِدامه داشتن، زمان بُردن to last, to take time قِصّهگو: داستانگو storyteller, narrator تَبدیل کردن: تَغییر دادن، دِگَرگون کردن to transform, to turned into سَرانجام بعد از سی سال به شیراز بازگَشت. به پَنجاه سالگی رسیده بود؛ اما هَنوز بویِ گُلهای شیراز، خاطِرههای شیرین کودکی را به یادش میآوَرد: خاطرههای مَکتَب، خاطرهی گَشت و گُذارها و حتی خاطرهی روزی که در بازار دستِ پدر را رَها کرد و گُم شد. حالا دیگر فقط عِدّهی کَمی او را میشناختند. او سالهای جوانی را در سفر گُذرانده بود، حالا در شیراز هیچکس او را نمیشناخت و هیچکس نمیدانست که او با چه اَرمَغانی از سفر آمده است. سَرانجام: در پایان at last, finally خاطِره: یاد remembrance مَکتَب: مدرسه سنّتی traditional school گَشت و گُذار: سفر، گَردش، پَرسه زدن wandering, strolling رَها کردن: وِل کردن to let go, to abandon اَرمَغان: هَدیه، سوغات، یادِگاری gift, offering, souvenir تمرینPractice
به این سئوالات پاسخ دهید. Answer these questions. جملههای نامُرتّبِ زیر را مُرَتّب کنید. Arrange the jumbled sentences. به صورت شفاهی پاسخ دهید. 🗣️ Answer your teacher out loud. واژهVocab
بیایید یکبار دیگر لغات و عبارات این درس را مرور کنیم. Let's review the words and expressions of this lesson once more.
کلمه ها و عبارت هایی که یک ستاره (*) دارند در درجه دوم اهمیت هستند. خوب است معنای آنها را یاد بگیریم و با کاربردشان آشنا شویم.
کلمه هایی که بدون ستاره هستند کاربرد کمتری در گفتگو دارند و اگر آنها را حفظ نکنید اشکالی ندارد.بخش مهمّ فارسی English P1 سُخَن: گُفتار، کلام speech P1 پایه: اساس، بنیاد foundation, base P1 خُداوَند: صاحب master, lord P1 گُلستان: باغ گلها garden of flowers P1 بوستان: باغ، پارک orchard P1 * مُختَلِف: گوناگون، متنوع different, various P1 ** عُمر: زندگی، دورانِ زندگی life, lifespan P1 سُرخ: قرمز red P1 پدرش را از دست داد: پدرش فوت کرد his father passed away P1 * بر خَلافِ: بر عَکسِ، مُتفاوت از unlike, contrary to P1 * کُنجکاو: جُستجوگر، علاقهمند به دانستن curious, inquisitive P1 * وا داشتن: وادار کردن، مجبور کردن to compel, to encourage P1 * تَحصیل: آموزش، یادگیری education, studying P1 نِظامیه: دانِشگاهِ مَشهور در دورانِ اسلامی a famous medieval Islamic university P1 آموختن: یاد گرفتن to learn P1 * با اِستِعداد: باهوش talented, gifted P1 سُرودن: شعر گفتن، نَظم کردن to compose poetry P1 * به سُراغِ چیزی رفتن: دُنبالِ چیزی رفتن، مَشغولِ چیزی شدن to pursue something, to go after something P1 گوشهنِشین: دور از اِجتماع recluse, hermit P1 عالِم: دانِشمند scholar P1 عالِمِ دین: دانِشمند مَذهَبی، فَقیه religious scholar, theologian P1 * آرام گرفتن: در جایی ماندن to settle down P1 زیرِ پا گذاشتن: رفتن، گُذَر کردن to cross, to journey through P1 عابِد: پرستنده worshipper, devout person P1 * گِدا: فَقیری که برای زندگی از دیگران کُمک میگیرد beggar, destitute person P1 پِیرو: دُنبالکُننده (یک دین یا فردِ خاص) follower, adherent P1 * مُشاهِده کردن: دیدن to observe, to witness P1 دور و دِراز: خیلی طولانی (چه در زمان و چه در مکان) long and far, lengthy P1 ** طول کشیدن: اِدامه داشتن، زمان بُردن to last, to take time P1 قِصّهگو: داستانگو storyteller, narrator P1 * تَبدیل کردن: تَغییر دادن، دِگَرگون کردن to transform, to turned into P1 دَمِشق: پایتخت سوریه Damascus (capital of Syria) P1 موصِل: شهری در عراق Mosul (a city in Iraq) P1 شام: سوریهی بزرگ، شامِلِ سوریه، لُبنان، فِلِسطین و اُردُن) Sham (Greater Syria, historical Levant region) P1 * حِجاز: غربِ عَرَبِستان، شاملِ مَکّه و مَدینه Hejaz (western Saudi Arabia, including Mecca and Medina) P1 یَمَن: کشوری در جنوبِغربیِ شِبهجزیرهی عَرَبِستان Yemen (a country in the southwestern Arabian Peninsula) P1 * روم: اِمپِراتوریِ رومِ شرقی یا بیزانس (شامِلِ تُرکیه، یونان و بالکانِ اِمروزی) the Byzantine Empire (including modern-day Türkiye, Greece, and the Balkans) P1 ** هِند India P1 ** سَرانجام: در پایان at last, finally P1 خاطِره: یاد remembrance P1 مَکتَب: مدرسه سنّتی traditional school P1 گَشت و گُذار: سفر، گَردش، پَرسه زدن wandering, strolling P1 رَها کردن: وِل کردن to let go, to abandon P1 اَرمَغان: هَدیه، سوغات، یادِگاری gift, offering, souvenir