گوش کنید و بخوانید. | Listen and read. |
یک بار دیگر متن را بخوانید و کلمات و عبارات جدید را به خاطر بسپارید. | Read the text again and remember the new words and phrases. |
ایران سرزمینِ شاعرانِ بزرگ و فارسی زبانِ شِعر است. تاکنون شاعرانِ زیادی به زبان فارسی شعر گفتهاند. شعرهای اَغلبِ آنان نیز زیباست. اما شعر و سُخَن بعضی از آنها جایِ خاصّی در زبانِ فارسی دارد. سَعدی از مهمترین شاعرانِ ایران است. اُستادانِ اَدَبیّات او را از پایههای ادبیّاتِ فارسی میدانند. حتّی سَعدی را خُداوَندِ سُخَن نامیدهاند. گُلستان و بوستان مهمترین کتابهای سَعدی هستند. این دو کتاب در زمانهای مُختَلِف به زبانهای گوناگون دنیا تَرجُمه شدهاند. |
| ||||||||||||
سَعدى حدودِ هَشتصد سالِ پیش در شیراز به دنیا آمد. روزهای خوبِ کودکی را در کنارِ پدر و مادر گُذَراند؛ روزهایی که مثلِ عُمرِ گُلِ سُرخ کوتاه بودند. در دَوازده سالِگی پدرش را از دست داد. |
| ||||||||||||
سعدی در شیراز دَرس خواند. شاگردِ خوبی بود، اما بر خَلافِ دوستانش نِمیخواست تمامِ روز را تنها با درس خواندن یا بازی بِگُذَراند. او کُنجکاو بود؛ زیاد گَردِش میکرد، زندگیِ مردم را از نزدیک میدید و هر چیزِ کوچکی او را به فکر کردن وا میداشت. |
| ||||||||||||
وقتی به بیست سالگی رسید، برای اِدامهیِ تَحصیل به دانشگاهِ نِظامیهی بَغداد رفت. آن روزها، نظامیه، دانشگاهِ بزرگ و مُهمّی بود. سعدی در نِظامیه زبانِ عَرَبی، قُرآن و درسهایِ دینی آموخت. |
| ||||||||||||
او خیلی با اِستِعداد بود، از اینرو به زودی همه او را شناختند. از اِبتدای جوانی او شعرهای زیبایی میسُرود. دوستانش به دورِ او جمع میشدند و به شعرهایش گوش میکردند. |
| ||||||||||||
بیشترِ هَمکِلاسیهایِ سعدی بعد از تَمامشدنِ درسهایشان به سُراغِ زندگی خود رفتند؛ بَعضیها گوشهنِشین شدند و بَعضیها عالِمِ دین. اما سعدی کسی نبود که در یک جا آرام بگیرد و فَقَط به آیندهیِ خودش فکر کند. او میخواست دنیا را بشناسد. میخواست مردمِ جَهان را بِبینَد. |
| ||||||||||||
بنابراین از شهری به شهرِ دیگر سَفَر کرد. بیابانها، دَشتها و دریاها را زیرِ پا گذاشت؛ با فَرهَنگهای مُختَلِف آشنا شد؛ زندگیِ پادشاهان، دُزدان، عابِدان، گِدایان و پِیروانِ دینهای مختلف را از نزدیک مُشاهِده کرد. |
| ||||||||||||
سفرهای دور و دِرازِ او بیشتر از بیست سال طول کشید. او شهرها و کِشوَرهای مُختَلِفی را زیرِ پا گُذاشت. جاهایی مِثلِ دَمِشق، موصِل، شام، حِجاز، یَمَن، روم، هِند و … را از نزدیک دید. گفتوگو با مردم او را به قِصّهگویی تَوانا تَبدیل کرد. 🗺️ دَمِشق: پایتخت سوریه Damascus (capital of Syria) موصِل: شهری در عراق Mosul (a city in Iraq) شام: سوریهی بزرگ، شامِلِ سوریه، لُبنان، فِلِسطین و اُردُن) Sham (Greater Syria, historical Levant region) حِجاز: غربِ عَرَبِستان، شاملِ مَکّه و مَدینه Hejaz (western Saudi Arabia, including Mecca and Medina) یَمَن: کشوری در جنوبِغربیِ شِبهجزیرهی عَرَبِستان Yemen (a country in the southwestern Arabian Peninsula) روم: اِمپِراتوریِ رومِ شرقی یا بیزانس (شامِلِ تُرکیه، یونان و بالکانِ اِمروزی) the Byzantine Empire (including modern-day Türkiye, Greece, and the Balkans) هِند India |
| ||||||||||||
سَرانجام بعد از سی سال به شیراز بازگَشت. به پَنجاه سالگی رسیده بود؛ اما هَنوز بویِ گُلهای شیراز، خاطِرههای شیرین کودکی را به یادش میآوَرد: خاطرههای مَکتَب، خاطرهی گَشت و گُذارها و حتی خاطرهی روزی که در بازار دستِ پدر را رَها کرد و گُم شد. حالا دیگر فقط عِدّهی کَمی او را میشناختند. او سالهای جوانی را در سفر گُذرانده بود، حالا در شیراز هیچکس او را نمیشناخت و هیچکس نمیدانست که او با چه اَرمَغانی از سفر آمده است. |
|
به این سئوالات پاسخ دهید. | Answer these questions. |
بیایید یکبار دیگر لغات و عبارات این درس را مرور کنیم. | Let's review the words and expressions of this lesson once more. |
کلمه ها و عبارت هایی که دو ستاره (**) دارند در گفتگوی روزمره کاربرد خیلی زیادی دارند و مهم است که آنها را یاد بگیریم و بتوانید در جمله به کارشان ببرید.
کلمه ها و عبارت هایی که یک ستاره (*) دارند در درجه دوم اهمیت هستند. خوب است معنای آنها را یاد بگیریم و با کاربردشان آشنا شویم.
کلمه هایی که بدون ستاره هستند کاربرد کمتری در گفتگو دارند و اگر آنها را حفظ نکنید اشکالی ندارد.
بخش | مهمّ | فارسی | English |
---|---|---|---|
P1 | سُخَن: گُفتار، کلام | speech | |
P1 | پایه: اساس، بنیاد | foundation, base | |
P1 | خُداوَند: صاحب | master, lord | |
P1 | گُلستان: باغ گلها | garden of flowers | |
P1 | بوستان: باغ، پارک | orchard | |
P1 | * | مُختَلِف: گوناگون، متنوع | different, various |
P1 | ** | عُمر: زندگی، دورانِ زندگی | life, lifespan |
P1 | سُرخ: قرمز | red | |
P1 | پدرش را از دست داد: پدرش فوت کرد | his father passed away | |
P1 | * | بر خَلافِ: بر عَکسِ، مُتفاوت از | unlike, contrary to |
P1 | * | کُنجکاو: جُستجوگر، علاقهمند به دانستن | curious, inquisitive |
P1 | * | وا داشتن: وادار کردن، مجبور کردن | to compel, to encourage |
P1 | * | تَحصیل: آموزش، یادگیری | education, studying |
P1 | نِظامیه: دانِشگاهِ مَشهور در دورانِ اسلامی | a famous medieval Islamic university | |
P1 | آموختن: یاد گرفتن | to learn | |
P1 | * | با اِستِعداد: باهوش | talented, gifted |
P1 | سُرودن: شعر گفتن، نَظم کردن | to compose poetry | |
P1 | * | به سُراغِ چیزی رفتن: دُنبالِ چیزی رفتن، مَشغولِ چیزی شدن | to pursue something, to go after something |
P1 | گوشهنِشین: دور از اِجتماع | recluse, hermit | |
P1 | عالِم: دانِشمند | scholar | |
P1 | عالِمِ دین: دانِشمند مَذهَبی، فَقیه | religious scholar, theologian | |
P1 | * | آرام گرفتن: در جایی ماندن | to settle down |
P1 | زیرِ پا گذاشتن: رفتن، گُذَر کردن | to cross, to journey through | |
P1 | عابِد: پرستنده | worshipper, devout person | |
P1 | * | گِدا: فَقیری که برای زندگی از دیگران کُمک میگیرد | beggar, destitute person |
P1 | پِیرو: دُنبالکُننده (یک دین یا فردِ خاص) | follower, adherent | |
P1 | * | مُشاهِده کردن: دیدن | to observe, to witness |
P1 | دور و دِراز: طولانی، گُستَرده | long and extensive | |
P1 | ** | طول کشیدن: اِدامه داشتن، زمان بُردن | to last, to take time |
P1 | قِصّهگو: داستانگو | storyteller, narrator | |
P1 | * | تَبدیل کردن: تَغییر دادن، دِگَرگون کردن | to transform, to turned into |
P1 | دَمِشق: پایتخت سوریه | Damascus (capital of Syria) | |
P1 | موصِل: شهری در عراق | Mosul (a city in Iraq) | |
P1 | شام: سوریهی بزرگ، شامِلِ سوریه، لُبنان، فِلِسطین و اُردُن) | Sham (Greater Syria, historical Levant region) | |
P1 | * | حِجاز: غربِ عَرَبِستان، شاملِ مَکّه و مَدینه | Hejaz (western Saudi Arabia, including Mecca and Medina) |
P1 | یَمَن: کشوری در جنوبِغربیِ شِبهجزیرهی عَرَبِستان | Yemen (a country in the southwestern Arabian Peninsula) | |
P1 | * | روم: اِمپِراتوریِ رومِ شرقی یا بیزانس (شامِلِ تُرکیه، یونان و بالکانِ اِمروزی) | the Byzantine Empire (including modern-day Türkiye, Greece, and the Balkans) |
P1 | ** | هِند | India |
P1 | ** | سَرانجام: در پایان | at last, finally |
P1 | خاطِره: یاد | remembrance | |
P1 | مَکتَب: مدرسه سنّتی | traditional school | |
P1 | گَشت و گُذار: سفر، گَردش، پَرسه زدن | wandering, strolling | |
P1 | رَها کردن: وِل کردن | to let go, to abandon | |
P1 | اَرمَغان: هَدیه، سوغات، یادِگاری | gift, offering, souvenir |