ماهی سیاه کوچولو – بخش یکLittle black fish – Chapter one

فهرست مطالب: 1234567

گوش کنیدListen

گوش کنید و بخوانید.Listen and read.

[00:00.09]ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی.
[00:04.35]شب چله بود.
[00:06.36]تهِ دریا ماهیِ پیر،
[00:07.93]دوازده هزار تا از بچّه‌ها و نوه‌هایش
[00:10.88]را دورِ خودش جمع کرده بود
[00:13.06]و برای آن‏ها قصه می‏‌گفت:
[00:15.63]یکی بود یکی نبود.
[00:18.06]یک ماهی سیاه کوچولو بود که
[00:19.71]با مادرش در جویباری زندگی می‌کرد.
[00:23.37]این جویبار از دیواره‌های سنگیِ کوه بیرون می‌زد
[00:26.46]و ته درّه روان می‌شد.
[00:29.76]خانۀ ماهی کوچولو و مادرش پُشتِ سنگِ سیاهی بود؛
[00:33.93]زیرِ سقفی از خزه.
[00:36.33]شب‌ها، دوتایی زیر خزه‌ها می‌خوابیدند.
[00:39.63]ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که
[00:42.96]یک‌دفعه هم که شده،
[00:44.67]مهتاب را توی خانه‌شان ببیند.
[00:46.68]مادر و بچّه، صبح تا شام دنبالِ همدیگر می‌افتادند
[00:50.76]و گاهی هم قاطیِ ماهی‌های دیگر می‌شدند
[00:53.58]و تندتند، توی یک ‌تکّه جا،
[00:55.45]می‌رفتند و بر می‌گشتند.
[00:58.56]این بچّه، یکی یک دانه بود
[01:00.75]چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود
[01:03.93]تنها همین یک بچّه سالم در‏آمده بود
[01:06.72]چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود
[01:09.63]و خیلی کم حرف می‌‏زد.
[01:11.67]با تنبلی و بی‌میلی
[01:13.26]از این‌طرف به آن‌طرف می‌رفت و بر می‌گشت
[01:16.50]و بیشتر وقت‌ها هم از مادرش عقب می‌افتاد.
[01:19.53]مادر خیال می‌کرد
[01:21.15]بچّه‌اش کسالتی دارد
[01:22.44]که به‌زودی برطرف خواهد شد،
[01:24.39]اما نگو که
[01:25.26]دردِ ماهیِ سیاه از چیز دیگری است!
[01:28.80]یک روز صبح زود،
[01:30.03]آفتاب نزده
[01:31.44]ماهی کوچولو مادرش را بیدار کرد و گفت:
[01:34.56]«مادر، می‌‏خواهم با تو چند کلمه‌ای حرف بزنم.»
[01:38.55]مادر خواب‌آلوده گفت:
[01:40.59]«بچّه جون،
[01:41.43]حالا هم وقت گیر آوردی!
[01:43.53]حرفت را بگذار برای بعد،
[01:45.66]بهتر نیست برویم گردش؟»
[01:47.76]ماهی کوچولو گفت:
[01:49.44]«نه مادر، من دیگر نمی‏‌توانم گردش کنم.
[01:53.19]باید از اینجا بروم.»
[01:54.93]مادرش گفت: «حتماً باید بروی؟»
[01:58.65]ماهی کوچولو گفت: «آره مادر باید بروم.»
[02:01.95]مادرش گفت:
[02:03.24]«آخر، صبح به این زودی
[02:05.22]کجا می‏‌خواهی بروی؟»
[02:06.54]ماهی سیاه کوچولو گفت:
[02:08.58]«می‏‌خواهم بروم ببینم
[02:10.34]آخرِ جویبار کجاست.
[02:12.15]می‏دانی مادر،
[02:13.23]من ماه‌هاست تو این فکرم که
[02:14.88]آخر جویبار کجاست
[02:16.76]و هنوز که هنوز است،
[02:18.78]نتوانسته‌‏ام چیزی سر در بیاورم.
[02:20.97]از دیشب تا حالا
[02:22.50]چشم به هم نگذاشته‏‌ام
[02:23.91]و همه‌اش فکر کرده‌‏ام.
[02:26.31]آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم
[02:27.96]آخر جویبار را پیدا کنم.
[02:29.94]دلم می‏‌خواهد بدانم
[02:30.99]جاهای دیگر چه خبرهایی هست.»
[02:33.66]مادر خندید و گفت
[02:35.28]«من هم وقتی بچّه بودم،
[02:37.29]خیلی از این فکرها می‏‌کردم.
[02:39.69]آخر، جانم!
[02:40.77]جویبار که اول و آخر ندارد؛
[02:43.44]همین است که هست!
[02:44.55]جویبار همیشه روان است
[02:46.41]و به هیچ جایی هم نمی‌‏رسد.»
[02:48.24]ماهی سیاه کوچولو گفت:
[02:50.04]«آخر مادر جان،
[02:51.18]مگر نه اینست که هر چیزی به آخر می‏‌رسد؟
[02:54.00]شب به آخر می‌‏رسد،
[02:55.98]روز به آخر می‌رسد؛
[02:57.81]هفته،
[02:58.53]ماه،
[02:59.52]سال …»
[03:00.30]مادرش میانِ حرفش دوید و گفت:
[03:02.67]«این حرف‏‌های گُنده گنده را بگذار کنار، بچّه
[03:05.64]پاشو برویم گردش.
[03:07.41]حالا موقع گردش است نه این حرف‏‌ها!»
[03:09.99]ماهی سیاه کوچولو گفت:
[03:11.79]«نه مادر، من دیگر از این گردش‌‏ها خسته شده‌‏ام،
[03:15.60]می‏‌خواهم راه بیفتم
[03:16.40]و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.
[03:19.35]ممکن است فکر کنی که
[03:20.34]یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده،
[03:22.95]اما بدان که
[03:23.73]من خودم خیلی وقت است در این فکرم.
[03:27.36]البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته‏‌ام؛
[03:30.63]مثلا این را فهمیده‌‏ام که بیشتر ماهی‌ها،
[03:33.30]موقعِ پیری شکایت می‏‌کنند که
[03:35.16]زندگی‌شان را بیخودی تلف کرده‌‏اند.
[03:37.98]دایم ناله و نفرین می‌‏کنند
[03:39.81]و از همه چیز شکایت دارند.
[03:42.39]من می‏‌خواهم بدانم که،
[03:43.71]راستی راستی
[03:44.97]زندگی یعنی اینکه
[03:46.14]تو یک تکه جا،
[03:47.52]هِی بروی و برگردی
[03:48.87]تا پیر بشوی و دیگر هیچ،
[03:50.61]یا اینکه
[03:51.09]طور دیگری هم
[03:52.17]توی دنیا می‏‌شود زندگی کرد؟ …»

راهنمای مطالعهReading Guide

شبِ چله بود. تهِ دریا ماهیِ پیر، دوازده هزار تا از بچّه‌ها و نوه‌هایش را دورِ خودش جمع کرده بود و برای آن‏ها قصه می‏‌گفت:
شبِ چلهYaldā Night, Dec 21.
تهBottom
«یکی بود، یکی نبود. یک ماهی سیاهِ کوچولو بود که با مادرش در جویباری  زندگی می‌کرد. این جویبار از دیواره‌های سنگیِ کوه بیرون می‌زد و در تهِ دَرّه روان می‌شد. خانۀ ماهی کوچولو و مادرش پُشتِ سنگِ سیاهی بود؛ زیرِ سقفی از خزه. شب‌ها، دوتایی زیر خزه‌ها می‌خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک‌دفعه هم که شده، مهتاب را توی خانه‌شان ببیند!»
یکی بود، یکی نبود.Once upon a time,
جویبارjūybār: brook
دَرِّهdarri: vally
سقفsaqf: roof
خزهMoss
حسرت به دلش مانده بود که …He longed to …
یک‌دفعه هم که شدهeven once
مهتابMoonlight
مادر و بچّه، صبح تا شام دنبالِ همدیگر می‌افتادند و گاهی هم قاطیِ ماهی‌های دیگر می‌شدند و تندتند، توی یک ‌تکّه جا، می‌رفتند و بر می‌گشتند. این بچّه، یکی یک دانه بود -چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود- تنها همین یک بچّه سالم در‏آمده بود.

دنبالِ … افتادنDunbāl-i … uftādan: to follow…
قاطی شدنqāṭī shudan:  to blend in
‌تکّهPiece
یکی یک دانهYikī yik dāni: One and only child
تخم گذاشتنTokhm guẕāshtan: laying eggs
درآمدنDarāmadan: come out
چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف می‌‏زد. با تنبلی و بی‌میلی از این‌طرف به آن‌طرف می‌رفت و بر می‌گشت و بیشتر وقت‌ها هم از مادرش عقب می‌افتاد. مادر خیال می‌‏کرد بچّه‌اش کسالتی دارد که به‌زودی برطرف خواهد شد، ‏اما نگو که دردِ ماهیِ سیاه از چیز دیگری است!

بی‌میلیReluctance
عقب افتادنʿaqab uftādan: drop behind
خیال می‌‏کردImagined
کسالتKisālat: (bīmārī: marīżī): sickness
برطرفresolved
یک روز صبح زود، آفتاب‌نزده، ماهی کوچولو مادرش را بیدار کرد و گفت: «مادر، می‌‏خواهم با تو چند کلمه‌ای حرف بزنم.»

مادر خواب‌آلود گفت: «بچّه جون، حالا هم وقت گیر آوردی! حرفت را بگذار برای بعد، بهتر نیست برویم گردش؟»

آفتاب‌نزدهbefore the sunrise
خواب‌آلود(still) half asleep
وقت گیر آوردنWhat a time for?
گردشtrip
ماهی کوچولو گفت: «نه مادر، من دیگر نمی‏‌توانم گردش کنم. باید از اینجا بروم.»

مادرش گفت: «حتماً باید بروی؟»

ماهی کوچولو گفت: «آره مادر باید بروم.»

مادرش گفت: «آخر، صبح به این زودی کجا می‏‌خواهی بروی؟»

به این زودیSo early
ماهی سیاه کوچولو گفت: «می‏‌خواهم بروم ببینم آخرِ جویبار کجاست. می‏دانی مادر، من ماه‌هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است، نتوانسته‌‏ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته‏‌ام و همه‌اش فکر کرده‌‏ام. آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می‏‌خواهد بدانم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.»
سر در آوردنSar darāvardan: to figur out
چشم به هم نگذاشته‌‏امI did not close my eyes
همه‌اشconstantly
مادر خندید و گفت: «من هم وقتی بچّه بودم، خیلی از این فکرها می‏‌کردم. آخر، جانم! جویبار که اول و آخر ندارد؛ همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی‌‏رسد.»

ماهی سیاه کوچولو گفت: «آخر مادر جان، مگر نه اینست که هر چیزی به آخر می‏‌رسد؟ شب به آخر می‌‏رسد، روز به آخر می‏‌رسد؛ هفته، ماه، سال …»

آخرbut
مگر نه اینستisn’t it that
مادرش میانِ حرفش دوید و گفت: «این حرف‏‌های گُنده گنده را بگذار کنار، پاشو برویم گردش. حالا موقع گردش است نه این حرف‏‌ها!»
میانِ حرفش دویدMīyān-i harfash davīd: She ran between his words
Figurative meaning: she interrupted him
گُندهBig
بگذار کنارPut aside
این حرف‌های گنده گنده را بگذار کنارُFigurative meaning: Stop bluffing
پاشوGet up
موقعtime
ماهی سیاه کوچولو گفت: «نه مادر، من دیگر از این گردش‌‏ها خسته شده‌‏ام، می‏‌خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده، ‏اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفته‏‌ام؛ مثلا این را فهمیده‌‏ام که بیشتر ماهی‌ها، موقعِ پیری شکایت می‏‌کنند که زندگی‌شان را بیخودی تلف کرده‌‏اند. دایم ناله و نفرین می‌‏کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می‏‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هِی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‏‌شود زندگی کرد؟ …»
راه افتادنMove on
بیخودیIn vain
تلف کردنWaste
ناله و نفرین کردنNāli u nifrīn kardan: moaning and maledicting.
راستی راستیTruly
هِیConstantly (slang)

تمرینPractice

حروف اضافۀ زیر را به معنای درست‌شان وصل کنید.Connect the following prepositions with their correct meaning.
جمله‌های نامُرتّبِ زیر را مُرَتّب کنید.Arrange the jumbled sentences.
واژه‌های زیر را با توجّه به نقشِ دستوری‌شان در ستونِ مناسبِ جدول بُگذارید.Put the following words according to their grammatical role in the appropriate column of the table.
پاسخ‌ها را به سؤال‌های مُرتبط وصل کنید.Match the answers with the questions.
مترادف‌ها را با هم تطبیق دهید.Match the synonyms.

واژهVocab

بیایید یک‌بار دیگر لغات و عبارات این درس را مرور کنیم.Let's review the words and expressions of this lesson once more.
بخشمهمّفارسیEnglish
Part 1*شبِ چلّهYaldā Night, Dec twenty one.
Part 1تهbottom
Part 1یکی بود، یکی نبود.Once upon a time
Part 1جویبارjūybār: brook
Part 1*دَرِّهdarri: vally
Part 1*سقف/saqf/: roof
Part 1خزهmoss
Part 1حسرت به دلش مانده بود که ...He longed to …
Part 1یک‌دفعه هم که شدهeven once
Part 1مهتابmoonlight
Part 1*دنبالِ ... افتادنDunbāl-i … uftādan: to follow…
Part 1قاطی شدنqāṭī shudan: to blend in
Part 1*‌تکّهPiece
Part 1*یکی یک دانهYikī yik dāni: One and only child
Part 1تخم گذاشتنTokhm guẕāshtan: laying eggs
Part 1درآمدنDarāmadan: come out
Part 1بی‌میلیReluctance
Part 1*عقب افتادنʿaqab uftādan: drop behind
Part 1**خیال می‍کردImagined
Part 1کسالتKisālat (bīmārī: marīżī): sickness
Part 1برطرفresolved
Part 1آفتاب‌نزدهbefore the sunrise
Part 1**خواب‌آلود(still) half asleep
Part 1وقت گیر آوردنWhat a time for?
Part 1گردشtrip
Part 1**به این زودیSo early
Part 1*سر در آوردنSar darāvardan: figuring out
Part 1چشم به هم نگذاشته‍امI did not close my eyes
Part 1همه‌اشconstantly
Part 1آخرbut
Part 1مگر نه اینستisn't it that
Part 1*میانِ حرفش دویدMīyān-i harfash davīd: She ran between his words
Figurative meaning: she interrupted him
Part 1*گُندهBig
Part 1**بگذار کنارPut aside
Part 1**پاشوGet up
Part 1**موقعtime
Part 1**راه افتادنMove on
Part 1*بیخودیIn vain
Part 1**تلف کردنWaste
Part 1ناله و نفرین کردنNāli u nifrīn kardan: moaning and maledicting.
Part 1راستی راستیTruly
Part 1هِیConstantly (slang)
Post a comment

Leave a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا