و چنان خواندم در اخبار سامانیان که نصرِ احمدِ سامانی هشت ساله بود که از پدر بماند، که احمد را به شکارگاه بکشتند و دیگر روز آن کودک را بر تخت مُلک بنشاندند به جای پدر. آن شیربچه مَلِکزادهای سخت نیکو برآمد و بر همه آداب ملوک سوار شد و بیهمتا آمد. | از پدر بماند: پدرش را از دست داد | he was orphaned by his father’s death | سخت: بسیار | very, extremely | سخت نیکو برآمد: | grew up to be highly accomplished | بر همه آداب ملوک سوار شد | mastered all the customs of kings |
|
اما در وی شَرارتی و زَعارتی و سَطوَتی و حِشمَتی بهافراط بود، و فرمانهای عظیم میداد از سرِ خشم، تا مردم از وی دررمیدند. و با این همه به خرد رُجوع کردی و میدانست که آن اخلاق سخت ناپسندیده است. | شَرارت: بدذاتی | devilry | زَعارت: بدخلقی | bile | سَطوَت: اُبُهت | pugnacity | حِشمَت: خشم | aggressiveness | بهافراط: بیش از اندازه | excessively | دررمیدند: وحشت کردند و دور شدند | kept away from him in fear | رُجوع کردی: مراجعه میکرد | would resort, would turn to |
|
یک روز خلوتی کرد با بلعمی _ که بزرگترْ وزیر وی بود_ و بو طیِّبِ مُصعَبی، صاحبِ دیوانِ رسالت، و هر دو یگانۀ روزگار بودند در همۀ اَدَواتِ فضل. و حالِ خویش بهتمامی با ایشان بِرانْد و گفت: | خلوت کردن: جلسه محرمانه تشکیل دادن | to hold a private meeting | دیوانِ رسالت: ادارهی نامهنگاری رسمی | chancery | فضل: [مقابلِ نقص] کمال، دانش، علم؛ برتری | scholarship, knowledge; excellence | ادوات فضل: عوامل برتری | all branches of learning | {حالِ خویش با ایشان} بِرانْد: بیان کرد، مطرح کرد، بازگو کرد | expressed, revealed |
|
«من میدانم که این که از من میرود خطایی بزرگ است، ولکن با خشمِ خویش برنیایم و چون آتشِ خشم بنشَست پشیمان میشوم و چه سود دارد، که گردنها زده باشند و خانمانها بکَنده و چوبْ بیاندازه بهکار برده، تدبیرِ این کار چیست؟» | خانمانها بکَنده: خانه و زندگیها را نابوده کردهاند | households uprooted | چوب: تَرکه | birch rod | تدبیر: راه حل، چاره | remedy, solution |
|
ایشان گفتند: «مگر صَواب آن است که خداوندْ ندیمانِ خردمندتر ایستانَد پیشِ خویش که در ایشان با خردِ تمام که دارند رَحمَت و رَأفَت و حِلم باشد، | مگر: شاید | may be | صَواب: درست، صحیح، بجا | right, correct, appropriate | ندیم: همنشین | boon companion | رَأفَت: دلسوزی، شفقت | compassion, benevolence | حِلم: صبر (به تاخیر انداختن مجازات) | forbearance |
|
و دستوری دهد ایشان را تا بیحِشمَت، چون که خداوند در خشم شود، بهافراط شِفاعت کنند و به تَلَطُّفْ آن خشم را بنشانند و چون نیکویی فرماید آن چیز را در چشمِ وی بیارایند تا زیادت فرماید. چنان دانیم که چون برین جمله باشد این کار بهصلاح باز آید.» | دستور: اجازه، حکم | permission, decree | بیحِشمَت: بدون ترس | without any holding back | بهافراط: بیش از حد | excessively | شِفاعت کردن: وساطت و میانجیگری کردن | Intercede, mediate | تَلَطُّفْ: مهربانی | subtle and gentle methods | بهصلاح باز آید: اصلاح شود | will be corrected |
|
نصرِ احمد را این اِشارَتْ سخت خوش آمد و گفتِ ایشان را بپسندید و اِحماد کرد بر اینچه گفتند، و گفت: «من چیزی دیگر بدین پیوندم تا کار تمام شود و بهمُغَلَّظ سوگند خورم که هر چه من در خشمْ فرمان دهم تا سه روز آن را امضا نکنند تا درین مدت آتشِ خشم من سرد شده باشد و شفیعان را سخن به جایگاه افتد | اِشارَتْ: پیشنهاد، توصیه | suggestion | اِحماد کرد: تحسین کرد | praised | پیوندم: بیفزایم، اضافه کنم | I shall incorporate | بهمغلَّظ: محکم و استوار | strong and sturdy | بهمُغَلَّظ سوگند خورم | I swear a solemn oath | امضا نکنند: اجرا نکنند | should not put it into practice | شفیعان: شفاعتکنندهها | intercessors | به جایگاه افتد: بر من اثر کند | to affect me |
|
و آنگاه نظر کنم بر آن و پرسم، که اگر آن خشم بهحق گرفته باشم چوب چندان زنند که کم از صد باشد و اگر بهناحق گرفته باشم باطل کنم آن عُقوبَت را و برداشت کنم آن کسان را که در بابِ ایشان سیاست فرموده باشم، اگر لیاقت دارند برداشتن را. و اگر عقوبت بر مُقتَضای شَریعت باشد_ چنانکه قُضّات حکم کنند_ برانند.» | عُقوبَت: مجازات، تنبیه | punishment | برداشت کنم: مقام (آنها) را ارتقاء بدهم | reinstate and promote | سیاست فرمودن: دستور مجازت دادن | to discipline, punish | مُقتَضای شَریعت: الزامات و قوانین دین | in line with the requirements of the divine law | قُضّات: قاضیان، داوران | judges | برانند: اجرا کنند | carry out |
|
بلعمی گفت و بوطیب که: «هیچ نمانْد و این کار بهصلاح باز آمد» آنگاه فرمود و گفت: «باز گردید و طلب کنید در مملکتِ من خردمندترِ مردمان را، و چندان عدد که یافته آید به درگاه آرند، تا آنچه فرمودنی است بفرمایم.» این دو مُحتَشم بازگشتند سخت شادکام و تَفحّص کردند جملۀ خردمندان مملکت را. و از جمله، هفتاد و اَند تن را به بخارا آوردند که رسمی و خاندانی و نعمتی داشتند، و نصرِ احمد را آگاه کردند، فرمود که «این هفتاد و اند تن را که اختیار کردهاید، یک سال ایشان را میباید آزمود تا تنی چند ازیشان بخردتر اختیار کرده آید.» | هیچ نمانْد: هیچچیز باقی نماند | nothing remained | مُحتَشم: بزرگ و محترم | eminent man | تَفحّص: جستوجو | thorough search | اختیار کردن: برگزیدن، انتخاب کردن | to select, to choose |
|
و همچنین کردند تا از میانِ آن قوم سه پیر بیرون آمدند خردمندتر و فاضلتر و روزگار دیدهتر. و ایشان را پیش نصر احمد آوردند و نصر یک هفته ایشان را میآزمود، چون یگانه یافت راز خویش با ایشان بگفت و سوگندِ سخت گران نُسخَت کرد به خطِ خویش و بر زبان براند، و ایشان را دستوری داد به شفاعت کردن در هر بابی و سخن فراختر بگفتن. و یک سال برین برآمد. نصرْ احنفِ قیسِ دیگر شده بود در حلم، چنانکه بدو مثل زدند. و اخلاق ناستوده به یکبار از وی دور شده بود. | پیر: سالخورده، بزرگتر | elder, wise old man | نُسخَت کردن: نوشتن | to write | فراختر: آزادانهتر | entirely freely | چنانکه بدو مثل زدند: تا آنجا که او {برای این ویژگی} ضرب المثل شد | to the extent that he became proverbial }for this quality{ | ناستوده: ناپسند | undesirable |
|